امروز بیستم محرّم الحرام است و آخرین هفته از ماه های حرام می باشد. روزۀ سه روز پنجشنبه، جمعه و شنبه از ماه های حرام اجر و فضیلت بسیاری دارد، به شرط اینکه حقوق خانواده ضایع نگردد و با رضایت ایشان صورت گیرد. حال توسّل می کنیم به شهدای کربلا، چراکه همچنان که امام حسین(عَلَيهِ السَّلام) به خداوند وصل بودند، شهدای کربلا نیز وصل به امام(عَلَيهِ السَّلام) بودند. همانطور که وجود مبارک امام حسین(عَلَيهِ السَّلام) مملوّ از خداونـد و معبود محبوب بود و عشق را آن سیّد العاشقین معنا نمودند، وجود شهدای کربلا نیز مملوّ از عشق و محبّت به امام حسین(عَلَيهِ السَّلام) بود و تمام وجودشان را آن بزرگوار پر کرده بودند. آنـان همگی، آنچنـان حسینی حقیقی و نظر کردۀ امام(عَلَيهِ السَّلام) و از خود رهـا شده بودند کـه اصابت تیرها را احساس نمی کردند. «از وجود مبارک امام باقر(عَلَيهِ السَّلام) سؤال کردند که شهدای کربلا اين همه تيغ و دشنه را تحمّل کردند، چقدر احساس (درد) داشتند؟ فرمودند: هيچ! به همان اندازه ای که با دو انگشت، يک مقدار از گوشت انگشت ديگر را فشار بدهيد، همين مقدار درد را احساس کردند»[1].

     یکی از شهدای کربلا، غلامی به نام «جُون» بود. «جون کسی بود که حضرت علی(عَلَيهِ السَّلام)، او را به صد و پنجاه دينار خریدند و به جناب ابوذر بخشيدند. زمانی که جناب ابوذر به رَبَذِه تبعید شدند، اين غلام برای کمک به ايشان به ربذه رفت و بعد از رحلت جناب ابوذر، به مدينه مراجعت کرد و در خدمت امام علی(عَلَيهِ السَّلام) بود و بعد از شهادت آن حضرت، به خدمت امام حسن مجتبی(عَلَيهِ السَّلام) و سپس به خدمت امام حسین(عَلَيهِ السَّلام) رسيد و همراه آن حضرت از مدينه به مکه و از مکه به کربلا آمد»[2]. و روز بیستم محرّم الحرام، روز پیدا شدن پیکر مطهّرش است. «بعد از ده روز از واقعۀ عاشورا، جمعی از بنی اسد، بدن شريف جون، غلام ابوذر غفاری را پيدا کردند، درحالی که صورتش نورانی و بدنش معطّر بود، و سپس او را دفن کردند»[3].

     «هنگامی که جنگ در روز عاشورا شدّت گرفت، جون خدمت امام حسين(عَلَيهِ السَّلام) آمد و برای رفتن به ميدان و دفاع از حريم ولايت و امامت اجازه خواست. حضرت فرمودند: ... خويشتن را به خاطر ما مبتلا نساز. جون خود را بر قدم های مبارک امام حسين(عَلَيهِ السَّلام) انداخت و آنها را بوسيد و گفت: ای پسر رسول خدا(صَلَّی­ اللهُ­ عَلَيهِ­ وَ ­آلِهِ)، ... حال که به بلا گرفتار هستيد، شما را چگونه رها کنم؟ درحالی که پيش خود فکر می کرد: من کجا و اين خاندان کجا؟! لذا عرضه داشت: آقای من، بوی من بد است و شرافت خانوادگی هم ندارم و نيز رنگ من سياه است ... آقای من، از شما جدا نمی شوم تا خونِ سياهِ من با خون شما مخلوط گردد. جون می گفت و گريه می کرد به حدی که امام حسين(عَلَيهِ السَّلام) گريستند و اجازه دادند»[4].

«چو خود را به چشم حقارت بدید

                                                     صدف در کنارش به جان پرورید»[5]

     «جون» درحالی که نود سال داشت، به میدان جنگ رفت و «مانند شيری غضبناک، روی به آن قومِ ناپاک کرد. او جنگ نمايانی کرد، تا آنکه اطراف او را گرفتند و زخم های فراوانی به او وارد کردند. هنگامی که روی زمين افتاد، امام حسين(عَلَيهِ السَّلام) سر او را به دامن گرفته و بلند بلند گریستند و دست مبارکشان را به سر و صورت جون کشیدند و فرمودند: «اَللّهُمَّ بَيِّضْ وَجْهَهُ وَ طَيِّبْ ريحَهُ وَ احْشُرْهُ مَعَ مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّد(صَلَّی­ اللهُ­ عَلَيهِ­ وَ ­آلِهِ)» بارالها! رويش را سفيد و بويش را خوش فرما و با خاندان عصمت محشورش نما. از برکت دعای حضرت، روی غلام مانند ماه تمام درخشیدن گرفت و بوی عطر از وی به مشام می رسید، چنانکه وقتی بدنِ او را بعد از ده روز پیدا کردند، صورتش منوّر و بویش معطّر بود»[6].

«مُعجِز عشـق نـگـر، جـسم تـو بعـد از ده روز

                            گرچه بی غسل و کفن بود، چو مُشکی خوشبوست

همـنـشـيـنِ عـلـی و آل پـيـمبـر گـشـتـی

                           نــازم آن تيـرِ شهـادت کـه تـو را در پهلـوست

چـونـکـه آمیـختـه شـد خـون تـو بـا ثـارالله

                           عشق جـاوید تو را طبع (حسان) مَدْحَتْ گوست»[7]

     آری، زمانی امام حسین(عَلَيهِ السَّلام) به جناب زُهَیر توجه و نظر می کنند، و قلب زهیر، از این رو به آن رو می شود، و زمانی «جون» نظرگاه امام(عَلَيهِ السَّلام) می گردد و معطّر و منوّر می شود. به راستی چه کسی قرآن و عترت(عَلَيهِم السَّلام)، این دو حبل محکم الهی را گرفت و با خداوند و محبوبانش معامله کرد و از درِ صدق و اخلاص برآمد و ضرر ديد؟

     حال از همۀ عزیزان محترم مربّی و معلّم و مبلّغ تقاضا می شود این محافل و مجالس، خصوصاً دو ماه محرّم و صفر را که درواقع دو ماه شناسایی اسلام و قرآن و عترت(عَلَيهِم السَّلام) است، غنیمت شمرده و پیام های عاشورا و امام حسین(عَلَيهِ السَّلام) را به همگان برسانند. مهمترین رسالت مربّی این است که وقتی به محفلی مشرّف شد، توجه کند که اهل آن محفل به چه مطالبی نیاز دارند؟ ممکن است انسان چند مطلب علمی سطح بالا آماده کرده باشد که حاضرین مجلس چیزی از آن نفهمند و هیچ عایدشان نشود، درحـالی که اهل محفل در ابتدایی ترین مسائل دینی خود مشکل داشته باشند. حقیقتاً دور از انصاف است که مربّی به مسائل غیرضروری و یا داستان پردازی اکتفا کند. مردم به بندگی و توحید و ارتباط با قرآن و اهل بیت(عَلَيهِم السَّلام) نیاز دارند، فلذا مهمترین وظیفۀ مربّی بحث پیرامون این مسائل و رسانیدن پیام های عاشوراست. حتّی در روز مقدّس عاشورا، با وجود اینکه ذکر مصیبت اجر و پاداش زیادی دارد، لکن باید بخش کوچکی از برنامه را به خود اختصاص دهد.

 

[1]- برگرفته از سخنرانی های استاد جوادی آملی

[2]- کتاب تقويم شيعه، ص39

[3]- بحارالانوار، ج45، ص22

[4]- کتاب تقويم شيعه، ص39

[5]- بوستان سعدی(عَلَيهِ الرَّحمَة)

[6]- کتاب تقويم شيعه، ص40؛ وسيلة الدارين فی انصار الحسين(عَلَيهِ السَّلام)، ص115

[7]- کتاب «ای اشک ها بريزيد»، اشعار مذهبی ديوان حبيب چايچيان(حسان).