خدای سبحان در آیۀ شریفۀ سابق، پیامبر گرامیش را از حمایت خیانتکاران منع فرمود و شأن نزول آیۀ شریفه این بود که عدّ ه ای از منافقین سرقت کردند و بعد شخص سرقت شده، به حضور حضرت پیامبر اسلام(صَلَّی اللهُ عَلَيهِ وَ آلِه) شکایت بُرد و منافقین، بـا توطئه چينی و مظلوم نمایی، مردی یهودی را متهم کردند که آیۀ شریفه نازل شد و از فرد یهودی دفاع فرمود و حضرت را مؤظف فرمود که از خائنین دفـاع نکند و مدافع خائنین نباشد. آیـۀ شریفـه از مظلوم دفـاع می­فرماید، درحالی ­که مظلوم، فردی یهودی است و به قول استاد جوادی آملی، چنین دینی که این چنین عادلانه برخورد کند، می­تواند جاویدان شود و صلاحیّت آن را دارد که تا قیام قیامت، انسان­ها را رهبری و مدیریّت نماید. ظالم، محکوم است، هرچند مؤمن باشد و از مظلوم باید حمایت گردد، گرچه یهودی باشد.

     به فرمودۀ مفسّران عظام، شأن نزول، معنا و مفهوم آیۀ شریفه را محدود نمی­ کند، بلکه خدای سبحان به مناسبت اتفاق افتادنِ جریانی، یا طرح سؤالی، حکم کلّی را بیان می­فرماید.

     آیۀ شریفۀ مورد بحث در بیان این مطلب است که: خیانت، ظلم به نفس محسوب می­شود، همان­طور که هر گناهی، ظلم به نفس است، چه گناه مربوط به حق الله و چه گناه مربوط به حقّ النّاس باشد. انسان با هر گناهی که انجام می­دهد، گرچه ممکن است به دیگران هم ظلم و خیانت کند و دیگران هم متضرّر شوند، لکن در درجۀ اوّل به خودش ظلم می­کند «اِنْ اَحْسَنْتُمْ اَحْسَنْتُمْ لِاَنْفُسِكُمْ وَ اِنْ اَسَاْتُمْ فَلَها»[1]. استاد جوادی آملی در این مورد مثالی ذکر فرموده ­اند و آن اینکه: شخصی که در خانه اش گلستانی دارد، گرچه رهگذران هم از بوی گلستان و سایۀ درختان لذّت می­برند، ولی لذّت حقیقی را صاحب گلستان می­بَرَد، در مقابل، کسی که در خانه اش چاه متعفّن و بدبویی دارد، گرچه دیگران هم از بوی آن ناراحت می­شوند، ولی در مرتبۀ نخست، خود او از آن چاهِ متعفّن معذّب می­شود. به همین ترتیب کسی که ظلم می­کند و گناه انجام می­دهد، بمانند کسی است که در خانه اش چاه متعفّن دارد و گرچه دیگران هم از آن متضرّر می­شوند، ولی بیشترین عذاب را خودش می­بَرَد.

     پس آیۀ شریفۀ مورد بحث در بیان این مطلب است که: کسانی که به دیگران خیانت می­کنند، ظلم به خویشتن می­نمایند؛ چراکه خداوند متعال مسیری را که برای انسان ترسیم فرموده، برای سعادت و کمال او و قرب به حضرت احدیّت می باشد و وقتی گناه می­کند، این مسیر را از سعادت به شقاوت برمی­گرداند. از اینرو وقتی آن مسیری را که خداوند برای او ترسیم فرموده بود، خودش با گناه برمی­گرداند، درواقع بزرگترین ظلم را به خویشتن می­نماید. به فرمودۀ بزرگان، ساعات شبانه روز، رسالت دارند و رسالتشان این است که انسان را به کمال موعود برسانند. وقتی انسان معصیت می­کند، به خویشتن ظلم می­ نماید، چراکه ساعات، رسالت خود را انجام نمی­دهند و او خود را از کمال و سعادت محروم می­نماید، ولذا خدای سبحان گناه و خیانت را حتّی در حقّ دیگری، به خود انسان نسبت می­دهد، چه با زبان و گوش دروغ بگوید و بشنود، و چه با چشم گناه کند، به خودش ظلم و خیانت کرده ­است. در تأیید این مطلب، خداوند متعال در قرآن کریم خیانت را به چشم نسبت می­دهد و چشم را خائن معرفی می­فرماید «يَعْلَمُ خائِنَةَ الْاَعْيُنِ وَ ما تُخْفِی الصُّدُور»[2] خداوند خیانت چشم­ها را می­داند. حضرت پیامبر اسلام(صَلَّی اللهُ عَلَيهِ وَ آلِه) در خطبۀ شعبانیه می­فرمایند: «غُضُّوا عَمّا لا يَحِلُّ النَّظَرُ اِلَيْهِ اَبْصارَكُم‏»[3] چشمهاى خود را از چيزهائى كه حلال نيست از براى شما نظر كردن در آنها، بپوشانيد. حال آنچه خداوند راضی نیست، ممکن است نگاه به نامحرم، چشم چرانی، يا نگاه رعب ­آور ظالم به مظلوم و یا نگاه و اشارۀ تمسخرآميز و سایر نگاه هايی که حلال نیست باشد. هر عملی که انجام می­گیرد، با عامل در ارتباط است و از عامل جدا نمی­شود؛ مال و اولاد و خدم و حشم و پست و مقام و... به هنگام مرگ از انسان جدا می­شوند، ولی آنچه که در دنیا و برزخ و قیامت با انسان است، عمل اوست که جدایی ناپذیر می­باشد. انسان هر گناهی که انجام می­دهد، سیاهی و کدورت آن بر دل می­نشیند، به عنوان نمونه: چشم گناه می­کند، لکن قلب آلوده می­شود. زبان دروغ می­گوید، امّا جان پلید می­گردد. اعضاء و جوارح، ابزار گناه هستند و گناهکار اصلی، قلب انسان است. حقیقت انسان، جان اوست، و وقتی اعضاء و جوارح مرتکب گناه می­شوند، سیاهی و تاریکی و قذارت آن بر قلب می­نشیند. خداوند متعال در سورۀ مبارکۀ بقره در مورد افرادی که کتمان شهادت کرده بودند، فرمود: «آثِمٌ قَلْبُهُ‏»[4] قلبِ او گناهکار است، چراکه فرمانده اصلی، قلب و جان است، ولذا وقتی انسان گناه می­کند، جان آلوده می­شود و به این سبب خدای سبحان فرمود: بر خودشان ظلم کردند، یعنی به وسیلۀ خیانت، خود را از سعادت محروم کرده و به طرف شقاوت رفتند.

     حال، با توجه به اینکه معصوم(عَلَيهِ السَّلام) نه تنها مبّری و منزّ ه از گناه و معصیت است، بلکه حتّی مکروه هم انجام نمی­دهد، چرا خدای سبحان به رسول گرامیش می­فرماید که مدافع و پشتیبان ظالمان و خیانت­کاران نباش؟ پاسخ این است که اوّلاً: وقتی خدای سبحان، رسول گرامیش را از کاری نهی می­فرماید، حکم خصوصی نیست، بلکه امّت هم در تبعیّت ایشان قرار دارند، ولذا وقتی به رسول خود می­فرماید: پشتیبان ظالمان نباش، تکلیف پیشوایان و قاضیان و افراد دیگر هم معلوم می­شود که در هیچ زمان نباید از خائن و ظالم حمایت کنند و بايد در حکم و قضاوتشان عادل باشند.

     ثانیاً: خداوند متعال، بندگانش را به این حقیقت متوجه می­سازد که نه تنها در برابر قانون الهی، همه یکسان هستند، بلکه کسانی که مقامات بالاتری دارند، مسئولیّتشان نیز بیشتر است. تقرّب به مولا، نه تنها مسئولیّت را کم نمی­کند، بلکه افزایش می­دهد. وقتی حضرت پیـامبر اسلام(صَلَّی اللهُ عَلَيهِ وَ آلِه)، بـا آن مقـام عصمت کـه قولشـان قـول الله و فعلشـان، فعل الله است و چنین مورد اعتمـاد پروردگـار و مردم می­باشند، مرتکب معصیت شوند، خیانت به خداوند بوده و موجب سقوط از اوج مقام بندگی خواهد بود، گرچه معصوم(عَلَيهِ السَّلام) هرگز معصیت انجام نمی­دهد. خداونـد متعـال در سورۀ مبـارکۀ حـاقه می­فرماید: «وَ لَوْ تَقَوَّلَ عَلَيْنا بَعْضَ الْاَقاويل﴿44﴾‏ لَاَخَذْنا مِنْهُ بِالْيَمينِ﴿45﴾ ثُمَّ لَقَطَعْنا مِنْهُ الْوَتين﴿46﴾‏»[5] اگر او کلامی را به ما نسبت دهد، دست قـدرت او را کوتـاه می­کنیـم و رگ گردنش را می­زنیم. مطلب مذکور، بیانگر این حقیقت است که هرچه مقام بزرگتر باشد، مسئولیّت هم بالاتر است. حضرت امام صادق(عَلَيهِ السَّلام) فرمودند: «يُغْفَرُ لِلْجاهِلِ سَبْعُونَ ذَنْباً قَبْلَ اَنْ يُغْفَرَ لِلْعالِمِ ذَنْبٌ وَاحِدٌ»[6] هفتاد گنـاه از نادان‏ آمرزيده شود، پيش از آنكه يك گناهِ عالم آمرزيده گردد. از اینرو معلوم می­شود مسئولیّت حضرت پیـامبر اسلام(صَلَّی اللهُ عَلَيهِ وَ آلِه) که اکمل معصومان هستند، چقدر سنگین­تر است.

 

[1]- اگر خوبی کرديد، خوبی کرديد به خودتان و اگر بدی کرديد، پس بر آن است (مبارکه اِسراء/7).

[2]- می داند خیانت چشمها را و آنچه را سینه­ها مخفی می­دارند (مبارکه غافر/19).

[3]- امالی صدوق، ص93

[4]- مبارکه بقره/283

[5]- و اگر افترا بندد بر ما بعضی سخنان را﴿44﴾ البتّه اخذ می کنيم او را به دست راست﴿45﴾ سپس البتّه قطع می نماييم از او رگ گردن را﴿46﴾ (مبارکه حاقه/44و45و46).

[6]- الکافی، ج1، ص47