پیام دیگری که از واقعۀ عاشورا اخذ میشود، پیام حُسن عاقبت است. کسانی که سپاه عمر سعد را تشکیل میدادند، قسمت اعظمشان، حافظ قرآن بودند؛ عمر سعد خود حافظ قرآن بود. شمر حافظ قرآن بود و در رکاب حضرت علی(عَلَيهِ السَّلام) شمشیرها زده بود و آنچنان که نوشتهاند، چندین بار پیاده به حج رفته بود. امّا در روز مقدّس عاشورا، بعد از اینکه آن همه نیزه و شمشیر به پيکر مبارک حضرت اباعبدالله الحسین(عَلَيهِ السَّلام) اصابت کرده بود، لگدی به آن حضرت زد و گفت: ای پسر ابوتراب! آيا تو نمی گفتی که پدرت کنار حوض کوثر، هرکه را بخواهد سيراب می کند؟ پس صبر کن تا از دست او آب بنوشی!، سپس روی سينۀ حضرت نشست و محاسن آن بزرگوار را در دست گرفت، در آن هنگام حضرت فرمودند: «آیا مرا مىکشى درحالى که مىدانى من کیستم؟ شمر گفت: آرى، تو را خوب مىشناسم، مادرت فاطمه زهرا(سَلامُ اللهِ عَلَيها) و پدرت على مرتضى(عَلَيهِ السَّلام) و جدت محمد مصطفى(صَلَّی اللهُ عَلَيهِ وَآلِهِ) است، تو را مىکشم و باکى ندارم! پس با دوازده ضربه سر مبارک امام(عَلَيهِ السَّلام) را از بدن جدا ساخت»[1]. همچنین طلحه و زبیر از خادمین اسلام و اصحاب حضرت پیامبر اسلام(صَلَّی اللهُ عَلَيهِ وَ آلِه) بودند، ولی رو در روی حضرت امام علی(عَلَيهِ السَّلام) ایستادند. حضرت امام علی(عَلَيهِ السَّلام) بعد از کشته شدن طلحه فرمودند: «برای تو سابقهای در اسلام بود که می توانست تو را سود بخشد، ولی شیطان تو را گمراه کرد و لغزانید و به سوی آتش شتافتی»[2]. زبیر هم خدمات بسیاری برای اسلام انجام داده بود، ولی در مقابل حضرت علی(عَلَيهِ السَّلام) ایستاد و شمشیر زد و حضرت امام علی(عَلَيهِ السَّلام) خطاب به جسدِ او فرمودند: «تو مدتی با پیامبر خدا مصاحب بودی ... ولی شیطان بر عقل تو مسلّط شد و کار تو به اینجا انجامید»[3]. یکی از درس های عاشورا، درس حُسن عاقبت است. آنها آن روز عالی ترین فرصتها را داشتند، ولی ریاست طلبی و حُبّ مال و جاه و دنیازدگی، مانع از پذیرش حقایق و گردن نهادن در برابر حق گردید، ولذا عالیترین فرصت را برای رستگاری و سعادت ابدی از دست دادند و به جای سعادت به شقاوت ابدی مبتلا شدند. امّا جناب «حرّ» آن فرصتی را که پیش آمده بود، مغتنم شمرد و وقتی در مسیر کربلا و در صحرای نینوا صدای هاتفی را شنید که میگفت: این فرد رو به بهشت میرود، با خود اندیشید که این راهی که میروم، رو به دوزخ است و بالأخره وقتی حقانیّت حضرت اباعبدالله الحسین(عَلَيهِ السَّلام) برایش روشنتر شد، با وجود اینکه دوّمین شخصیّت در سپاه عمرسعد و فرمانده سپاه هزار نفری بود و راهِ او برای رسیدن به پست ها و درجات دنیوی باز بود، لکن توبه کرد و فرصتِ پيش آمده را از دست نداد و به سوی حضرت اباعبدالله الحسین(عَلَيهِ السَّلام) بازگشت و آنچنان روسفید و عاقبت به خیر گشت که وقتی در آخرین لحظات چشم باز کرد، سرش را روی زانوی حضرت امام حسین(عَلَيهِ السَّلام) دید. آری، هیچ کدام از جاه و مال و مقام و شهرت دنیا، او را راضی نکرد و نفریفت و از تمام اینها عبور کرد و حقیقت را پذیرفت و از این فرصت به عالیترین صورت بهره برداری نمود و حُسن استفاده کرد و به فوز ابدی و سعادت جاویدان نائل گشت. جناب حرّ نه حافظ قرآن بود و نه...، بلکه از فرصتِ اندکِ پیش آمده، حُسن استفاده نمود و به سعادت ابدی راه یافت. «هنگامی که شاه اسماعیل صفوی به کربلا مشرّف شد، نخست به زیارت سالار شهیدان رفت و آنگاه حضرت ابوالفضل(عَلَيهِ السَّلام) و دیگر شهدای کربلا را زیارت نمود. اما به زیارت حرّ، آن آزاده روزگار که قبرش با قبر سالارش فاصله دارد، نرفت. پرسیدند: چرا؟ استدلال کرد که اگر توبۀ او پذیرفته شده بود، از سالارش حسین(عَلَيهِ السَّلام) دور نمی ماند. توضیح دادند که: «شاها! از آنجایی که او در سپاه یزید فرمانده لشکر بود و آشنایانی داشت، پس از شهادت در راه حق و در یاری حسین(عَلَيهِ السَّلام)، بستگانش بدن او را با تلاش و با اصرار بسیار از میدان جنگ خارج ساختند و در اینجا به خاک سپردند». شاه گفت: من می روم، با این شرط که دستور دهم قبر او را بشکافند و درون قبـر را بنگـرم، اگر شهید بـاشد، نپوسیده است و برای او مقبـره می سازم. در غیر این صورت دستور تخریب قبرش را صادر خواهم کرد. پس از این تصمیم، به همراه گروهی از علما، سران ارتش و ارکان دولت خویش، کنار قبر حرّ آمدند و دستور نبش قبر را صادر کرد. هنگامی که قبر گشوده شد، شگفت زده شدند، چراکه دیدند پیکرِ به خون آغشتۀ آن آزادۀ قهرمان، پس از گذشت بیش از یک هزار سال صحیح و سالم است. زخمهای بی شمار، گویی تازه وارد آمده، و دستمالی نیز که سالارش حسین(عَلَيهِ السَّلام) بر فرق او بسته و مدال بزرگی است، بر پیشانی دارد. شاه اسماعیل گفت: این دستمال از امام حسین(عَلَيهِ السَّلام) است و برای ما مایۀ برکت و پیروزی بر دشمنان و مایۀ شفای بیماران. به همین جهت با دست خویش آن را باز کرد و دستمال دیگری بست، اما به مجرّد باز کردن آن دستمال، خون جاری شد و هرگونه کوشش برای متوقّف ساختن آن بی حاصل ماند. به ناچار، شاه همان دستمال را بر سر حرّ بست و گوشه ای از آن را به عنوان تبرّک برداشت و خون هم متوقّف شد. به همین جهت دستور داد برای او مقبره ساختند و مردم را به زیارت ایشان فراخواند»[4].
از این فرصتهای طلایی بارها در طول زندگی برای ما هم پیش میآید، ولی گاهی ملاحظات دنیوی نمیگذارد از آنها حُسن استفاده نماییم. بالاترین استفاده از فرصتهای پیش آمده در دنیا، توبه است. جناب حرّ از فرصتی که برایش پیش آمد، حُسن استفاده نمود و به آن توبۀ عالی موفّق شد. او اوّلین کسی بود که راه را بر امام(عَلَيهِ السَّلام) بسته بود و به عبارتی، آغازکنندۀ فاجعۀ کربلا بود، لکن در اثر توبۀ حقیقی، روسفيد شد. آری، توبه چنان قدرتی را دارد که شقی را تبدیل به سعید میکند. با توبه، ظلمات تبدیل به نور، معیوب، مرغوب، و مغضوب، محبوب میگردد. امّا عمر سعد فرصتهای پیش آمده را از دست داد و به خاطر حبّ جاه و مال و دنیادوستی، به آن شقاوت ابدی مبتلا گشت.
در ساعات پایانی ماه صفر قرار داریم، همانطور که سابقاً استفاده شده است، آخرینها، همواره پیام دارند؛ همانطور که حضرت پيامبر اکرم(صَلَّی اللهُ عَلَيهِ وَ آلِه) فرمودند: همیشه طوری نماز بخوانید که گویا آخرین نماز شماست «صَلِّ صَلاةَ مُوَدِّعٍ»[5]، همانگونه نیز هر عملی که انجام میدهیم، باید آن را آخرین بدانیم. اگر انسان بداند عبادت یا عملی که انجام میدهد، آخرین عبادت یا عمل اوست، چطور آن را با دقّت و اهتمام کامل بجا می آورد. حال اگر بدانیم که این جلسه، آخرین جلسۀ قرآن است، اوّلین کاری که انجام میدهیم، توبه خواهد بود، ولذا از اندک فرصت باقیمانده حسن استفاده را کرده و با توبه، ظلمتهای وجودمان را تبدیل به نور کنیم. توبه از همه زیباست، لکن در جوانی زیباتر است «اَلتُّوبَةُ حَسَنٌ وَ لكِنْ فِی الشَّبابِ اَحْسَنُ»[6]. بزرگان دین همواره مردم را به توبه دعوت کردهاند، چراکه بزرگترین رهانندۀ انسان از ظلمات به نور می باشد.
پس اگر پارهای از اعمال و رفتارمان مورد رضایت خدای سبحان و محبوبانش نیست، در اوّلین فرصت، به وسیلۀ توبه آنها را جبران و اصلاح نماییم و به این ترتیب به اهل نور و ایمان بپیوندیم، چراکه تنها توبه، فرد ظلمانی را نورانی میکند. خداوند متعال در سورۀ مبارکۀ نور میفرماید: کسی که خداوند برای او نوری قرار ندهد، پس هيچ نوری برای او نیست «وَ مَنْ لَمْ يَجْعَلِ اللهُ لَهُ نُوراً فَما لَهُ مِنْ نُورٍ»[7]. توبه انسان را نورانی میکند و با توبه، انسان به «نُورُ السَّماواتِ وَ الْاَرْض»[8] تقرّب مییابد.
یکی از مهم ترین موارد توبه، ادای حقّ الناسهاست. حضرت پیامبر اسلام(صَلَّی اللهُ عَلَيهِ وَ آلِه) «روز جمعه، سه روز پيش از وفات خود، بار ديگر به مسجد آمدند و شروع به سخن گفتن نمودند و طی سخنان خود فرمودند: «هر کس حقی بر گردن من دارد، برخيزد و بگويد، زيرا قصاص در اين جهان، آسان تر از قصاص در روز رستاخيز است»، در اين هنگام «سوادة بن قيس» از ميان جمعيّت برخاست و گفت: هنگام بازگشت از نبرد طائف، درحالی که بر شتری سوار بوديد، ... اتّفاقاً چوبدستی شما بر شکم من اصابت کرد، من اکنون آمادۀ قصاص هستم! پيامبر(صَلَّی اللهُ عَلَيهِ وَ آلِه) دستور دادند تا همان چوبدستی را از خانه آوردند، سپس پيراهن خود را بالا زدند تا سوادة قصاص کند، همۀ يارانِ پيامبر(صَلَّی اللهُ عَلَيهِ وَ آلِه) با دلی پر از اندوه و غم، و ديدگانی اشک بار و گردن هايی کشيده و ناله هايی جان گداز منتظر بودند تا ببينند سوادة چه می کند، آيا واقعاً قصاص خواهد کرد؟ ولی ناگهان ديدند، سوادة بی اختيار شکم و سينۀ پيامبر(صَلَّی اللهُ عَلَيهِ وَ آلِه) را بوسه می زند، در اين لحظه پيامبر(صَلَّی اللهُ عَلَيهِ وَ آلِه) او را دعا کرده و فرمودند: خدايا! از سوادة بگذر، همانطور که او از پيامبرت درگذشت»[9]. ملاحظه میشود که آن بزرگوار به این ترتیب، اهمیّت مسئله حقّ النّاس را تا قیام قیامت به بندگان پروردگار رسانیدند «لَقَدْ كانَ لَكُمْ فی رَسُولِ اللهِ اُسْوَةٌ حَسَنَةٌ»[10].
[1]- بحارالانوار، ج45، ص56
[2]- جعفر سبحانی، فروغ ولایت، ص 422
[3]- جعفر سبحانی، فروغ ولایت، ص 417
[4]- کرامات صالحین، مرحوم محمد شریف رازی
[5]- نماز بخوان، نمازِ وداع کننده (الاربعون حديثا، ص44).
[6]- بيان نورانی حضرت پيامبر اکرم(صَلَّی اللهُ عَلَيهِ وَ آلِه)؛ نهج الفصاحه، حديث2006
[7]- مبارکه نور/40
[8]- نور آسمانها و زمين (مبارکه نور/35).
[9]- مناقب آل ابی طالب، ج1، ص164؛ به نقل از فروغ ابديّت، ج2، ص864
[10]- البتّه به تحقيق هست برای شما در زندگی رسول خدا الگويی نيکو (مبارکه احزاب/21).