آیات مربوط به جهاد همچنان ادامه دارد. آیات شریفة سابق، مقایسة میان مؤمنان و کافران بود که هر دو جنگ میکنند، ولی یکی با انگیزة الهی و اِعلای پرچم توحید میجنگد و دیگری در راه تقویت کفر جنگ میکند. کسانی که در راه حق هستند، به ریسمان محکم الهی چنگ زدهاند و خداوند پشتیبان آنهاست و کسانی که در راه باطل میجنگند، تکیهگاه محکم و استواری ندارند و به تار عنکبوت تمسّک جستهاند.
آیـة شریفة مورد بحث در ملامت منـافقـان یا مسلمانانِ سُستایمان است که خدای متعال در خطابی تعجّبآمیز به رسول مکرّم خود میفرماید: آیا ندیدی کسانی را که خواهان دفاع از جنگ با ظالمان بودند و به آنها گفته شد: فعلاً از جنگ دست بردارید و نماز و زکات را برپا دارید، لکن وقتی جنگ بر آنها مقدّر شد، گروهی از آنها چنان ترسیدند، مانند ترس از خداوند یا شدیدتر از آن و گفتند: پروردگار ما چرا جنگ را برای ما مقرّر داشتی و به ما مهلت ندادی؟ آنها میدانستند که عمرشان محدود است و میخواستند هرچه بیشتر از عمرِ محدود بهرهمند شوند و میگفتند: چرا خداوند میخواهد که ما زودتر از اجلمان در جنگ کشته شویم؟ همانند گروهی از بنیاسرائیل که وقتی بعد از حضرت موسی(عَلَيهِالسَّلام) از پیامبر زمانشان خواستند تا برایشان رهبری انتخاب کند تا همراه رهبرشان جنگ کنند، پیامبرشان به آنها فرمود: اگر برایتان رهبر تعیین شود، شاید حاضر به جنگ نباشید، امّا آنها گفتند: چنین چیزی چگونه امکان دارد درحالی که از خانههایمان رانده و از فرزندانمان دور شدهایم؟ ولی همین که جنگ برایشان نوشته شد و رهبری به نام طالوت برایشان انتخاب شد، جز اندکی، از وعدههایشان سرباز زدند «اَ لَمْ تَرَ اِلَى الْمَلَاِ مِنْ بَنی اِسْرائيلَ مِنْ بَعْدِ مُوسى اِذْ قالُوا لِنَبِیٍّ لَهُمُ ابْعَثْ لَنا مَلِكاً نُقاتِلْ فی سَبيلِ اللهِ قالَ هَلْ عَسَيْتُمْ اِنْ كُتِبَ عَلَيْكُمُ الْقِتالُ اَلاّ تُقاتِلُوا قالُوا وَ ما لَنا اَلاّ نُقاتِلَ فی سَبيلِ اللهِ وَ قَدْ اُخْرِجْنا مِنْ دِيارِنا وَ اَبْنائِنا فَلَمّا كُتِبَ عَلَيْهِمُ الْقِتالُ تَوَلَّوْا اِلاّ قَليلاً مِنْهُمْ وَ اللهُ عَليمٌ بِالظّالِمين»[1]. آیة شریفة مورد بحث نیز مطالبی در همین مضمون است. برخی از مسلمانان، پیش از آمدنِ دستور جهاد، با شعارهای تند و تیز، مردم را تحریک میکردند و از حضرت پیامبر اسلام(صَلَّیاللهُعَلَيهِوَآلِهِ) برای جنگ اجازه میخواستند، ولی وقتی آتشِ جنگ روشن شد، مانند کسی که مرگ او را فراگرفته، ترسیدند «كَالَّذی يُغْشی عَلَيْهِ مِنَ الْمَوْتِ»[2].
قابل توجّه است: علّت اینکه خداوند متعال از میان تمام اعمال عبادی، نماز و زکات را بیان فرموده، این است که نماز، نمایندة عبادات فردی است که موجب تحکیم ارتباط انسان با خداوند متعال میگردد و زکات، نماینده از میان عبادات مربوط به خلق است و موجب تقویت نیروی اجتماعی و اقتصادی و تحکیم ارتباط با مردم میشود و به عبارت دیگر، نماز باعث قدرت یافتن انسان از درون و تقویت مقام توحید و بندگی است و زکات باعث تقویت جامعة اسلامی میگردد، همانطور که حضرت پیامبر اسلام(صَلَّیاللهُعَلَيهِوَآلِهِ)، سیزده سال دوران مکّه را صرف اصلاح عقاید مردم نمودند تا اینکه چنان از لحاظ عقیدتی تقویت یافتند که بعد از هجرت حضرت پیامبر اسلام(صَلَّیاللهُعَلَيهِوَآلِهِ)، رزمندگانی به وجود آمدند که توانستند جنگ بدر را ترتیب دهند. بنابراین لازم است که ابتدا انسان با نماز از درون قدرت یابد تا بتواند بعد از حکم جهاد، امر الهی را اطاعت کند و جهاد نماید. کسانی میتوانند جهاد فی سبیل الله داشته باشند که از تعلّقات مادی رها شوند. لازمة اجتماع سالم و توحیدی این است که انسانها، هم از درون قوی شوند و هم از بیرون بنیة مالیشان تقویت گردد.
اینکه پروردگار متعال افرادِ خواهانِ جنگ را دعوت به جهاد و زکات فرموده، زکات استحبابی است نه واجب، زیرا حکم وجوب زکات، در مدینه نازل شده است.
پس هرچند که مسلمانان خودشان درخواست جنگ و جهاد کرده بودند، ولی وقتی حکم جهاد آمد، در مقام اعتراض برآمدند «لَوْ لا اَخَّرْتَنی اِلى اَجَلٍ قَريبٍ». در قرآن کریم، دو گروه از خداوند مهلت میخواهند:
گروه اوّل: محتضران هستند که فرصت کوتاهی میخواهند تا توبه کرده و واجباتشان را انجام دهند «فَيَقُولَ رَبِّ لَوْ لا اَخَّرْتَنی اِلى اَجَلٍ قَريبٍ فَاَصَّدَّقَ وَ اَكُنْ مِنَ الصّالِحين»[3]. افرادی که سرمایة عمرشان را تباه کردند، همین که عمرشان به پایان میرسد و در آستانة مرگ قرار میگیرند و چشم ظاهرشان بسته شده و چشم حقیقتبینشان باز میشود، حقایق را میبینند و درمییابند که هرچه تلاش کردهاند، برای عمر محدود خود در دنیا بوده است و برای سرای باقی و جاوید، چیزی فراهم نکردهاند. آنگاه وقتی پلهای پشتسر را خراب و مسدود میبینند، از خداوند درخواست میکنند که ما را به دنیا برگردان تا اعمال صالحی را که ترک کردیم، جبران کنیم «حَتّی اِذا جآءَ اَحَدَهُمُ الْمَوْتُ قالَ رَبِّ ارْجِعُونِ﴿99﴾ لَعَلّی اَعْمَلُ صالِحاً فیما تَرَکتُ...﴿100﴾»[4].
گروه دوّم: خائفان از جنگ میباشند که نظرشان اعتراض به خداوند است و با بیادبی میگویند: چرا خداوند جنگ را بر ما مقرّر فرمود و آن را تا زمان اجلمان به تأخیر نینداخت؟
*مطالب تفسيري از تفسير تسنيم مباركة نساء استاد جوادي آملي و از تفاسير الميزان، مجمعالبيان، تفسير نمونه و تفسير نور اقتباس گرديده است.
1- آيا ندیدی آن گروه بنیاسرائیل را که پس از (وفات) موسی زمانی که گفتند به پیغمبر خود، پادشاهی برای ما برانگیز تا به سرکردگی او در راه خدا جهاد کنیم، پیغمبر آنها گفت: اگر جهاد واجب شود، مبادا به جنگ قیام نکرده و نافرمانی کنید؟ پاسخ دادند: چگونه شود که ما به جنگ در راه خداوند نرویم در صورتی که دشمنان ما، ما و فرزندان را به ستم از دیارمان بیرون کردند، پس زمانی که حکم جهاد بر آنان مقرّر گردید، به جز اندکی، همه روی از جهاد گردانیدند و خداوند به کردار ستمکاران آگاه است (مبارکة بقره/246).
2- مانند کسی که بیهوشی عارض شود بر او از سکرات موت (مبارکة احزاب/19).
3- پس میگوید: پروردگار من چرا به تأخیر نینداختی مرا تا مدّتی نزدیک، پس صدقه دهم، پس باشم از صالحان (مبارکه منافقون/10).
4- تا زمانی که آمد احدی از ایشان را مرگ، گوید: پروردگارا برگردان مرا﴿99﴾ شاید من انجام دهم کار خوبی در آنچه ترک کردم ...﴿100﴾ (مبارکه مؤمنون/99و100).