قسمت پایانی آیة شریفة هشتاد و يک مربوط به توکّل بود «وَ تَوَكَّلْ عَلَى اللهِ وَ كَفى‏ بِاللهِ وَكيلا» که در جلسة سابق تنها ترجمة آن استفاده شد و مطالبی پیرامون آن از محضر اهل بیت عصمت و طهارت(عَلَيهِمُةالسَّلام) و مفسّران عظام استفاده می­شود.

     توکّل یک باور دینی و اعتقاد توحیدی و همان توحید افعالی است. کسی که متوکّل نیست، موحّد نمی بـاشد. توحید، دارای شاخه هایی است که توحید افعالی یکی از آنهاست. توحید افعالی به این معناست که در عالم، هیچ صاحب قدرتی، در قدرت خودش مستقل نیست. هیچ عالِمی در علم خودش، هیچ طبیبی ­در طبّ خودش، هیچ معلّم و مدرّسی در تعلیم و تدریس خودش، هیچ محصّل و دانشجویی در تحصیل علمش مستقل نیست و تماماً وابسته به ذات لایزال الهی هستند «لا حَوْلَ وَ لا قُوَّةَ اِلّا بِاللَّهِ الْعَلِیِّ الْعَظيم‏»[1]. اگر پزشک مداوا می کند، اگر دارو تـأثیر می گذارد، اگر عدّه ای موفق به اعمال خیر می شوند و... هیچ کدام مستقل نیستند و تمام اینها اسبابی هستند که به اِذن مسبّب الاسباب کارگرند «لا مُؤَثِّرَ فِی الْوُجُودِ اِلاَّ الله»[2]. اگر سببی تـأثیر می گذارد، بـه اِذن مسبّب الاسباب است. اگر این باور و نگرش در وجود انسان نهادینه شود، دیگر نمی گوید اگر فلان دکتر نبود، من مرده بودم یا اگر کمک فلانی نبود، من هلاک شده بودم. البتّه رجوع به پزشکِ حاذق و متخصص، منع و طرد نشده، لکن آنچه منع و طرد شده، تکیه بر سبب و مستقل دانستن پزشک و دارو و... در شفابخشی است؛ گرچه باید افراد خیّر و نیکوکار مورد قدردانی قرار گیرند، لکن تکیه بر سبب مطرود و مذموم است. حضرت امام رضا­(عَلَيهِ السَّلام) ­فرمودند: «مَنْ لَمْ یَشْکُرِ الْمُنْعِمَ مِنَ الْمَخْلُوقینَ لَمْ یَشْکُرِ اللهَ عَزَّ وَ جَلّ‏­»[3]. سپاسگزار بودن از افرادِ خیّـر، علاوه بر ویژگی­های اسلامی و دیـنی، از ویژگی­های انسانی است، لکن انسان باید علاوه بر سپاسگزار بودن از خیّرين، هیچ کدام از آنها را در تأثیرگذاری شان مستقل نداند.

     قـابل توجّه است: خداوند متعـال در اواخر سورة مبارکة یوسف(عَلَيهِ السَّلام) می فرماید: «وَ ما يُؤْمِنُ اَكْثَرُهُمْ بِاللَّهِ اِلاّ وَ هُمْ مُشْرِكُونَ»[4]، خداوند متعال نفرمود کافران و ملحدان مشرکند، بلکه فرمود اکثر مؤمنان مشرکند. از وجود مقدّس امام صادق(عَلَيهِ السَّلام) در معنای مشرک بودنِ مؤمنان در آیة شریفه سئوال می کنند، آن حضرت می فرمایند: اگر کسی بگوید اگر فلانی نبود من از بین می­رفتم، او مشرک است «لَوْ لا فُلانٌ لَهَلَكْت‏»[5]­، گفته شد: اگر بگوييم اگر خداوند منّت نمی نهاد بر من به وسيلة فلانی، البتّه هلاک می شدم، اشکالی دارد؟ فرمودند: «لا بَاْسَ بِهذا» اشکالی ندارد. این است معنای حقیقی توکّل و درواقع، توکّل نگاه توحیدی است. آری، اگر خداوند اراده فرماید، کاردی که برای بریدن است، گردنِ لطیف تر از برگِ گلِ حضرت اسماعیل(عَلَيهِ السَّلام) ­را نمی­بُرد یا آتشی که خاصیّت آن سوزانیدن است، حضرت ابراهیم خلیل(عَلَيهِ السَّلام) را نمی سوزاند. خداوند متعال سببیّت را در سبب قرار داده است و اگر بخواهد، می تواند سببیّت را از سبب بگیرد و هیچ سببی کارساز نباشد. بنابراین حقیقت توکّل آن است که انسان فقط تکیه بر ذات اقدس اله داشته باشد ولا­غیر و به عبارت دیگر، توکّل، غیر مستقل دانستنِ ماسوی الله است.

     قسمت دوّمِ توکّل، مربوط به خودِ انسان است. به این صورت که اگر انسان قدرت استنباط و استخراجِ مطالب و حقايق را دارد، یا اگر تحصيل علم نموده و به مقامی رسیده و یا اگر کسب معاش کرده و سرمایه ای کسب نموده، باید بر این باور باشد که هیچ کدام از کمالات، از خودِ او نیست و همه کارة عالَم، خداوند است و انسان و تلاشِ او فقط سبب می باشد و هر آنچه را بدست آورده و یا کسب کرده، به اذنِ ذات لایزال الهی بوده است. همچنین اگر صبور و بردبار است، اگر خوش­اخلاق و اهلِ رفق و مداراست، اگر اهل سخاوت می باشد و به کارهای خیر مشغول است، همه و همه توفیق الهی است «وَ ما تَوْفيقی اِلاّ بِاللَّهِ عَلَيْهِ تَوَكَّلْتُ وَ اِلَيْهِ اُنيب‏»[6]. آری تلاشِ انسان، حافظه و هوش او، علم و قدرتش و تمام توانایی های ظاهری و باطنی او، از خداوند است و انسان بدون اِذن خداوند نمی تواند هیچ چیز بدست آورد.

     البتّه لازم به توضیح است: گرچه تمام قوای ظاهری و باطنی انسان و اوصاف و کمالات او از خداوند می باشد و انسان در هیچ یک از اوصاف و فضایلِ خود مستقل نیست و هر کار خيری توفيق الهی می باشد، لکن مقدّمات توفیق الهی را بنده با اجتناب از معصیت و تلاش در جهت تهذیب و تزکیه و پاکسازی نفس فراهم می­آورد و توفیقات الهی رایگان تحصیل نمی شوند.

     پس وقتی انسان به این باور و یقین رسید که هرچه هست، خداست و او فقرِ محض در برابر غنای محض، جهلِ محض در برابر علم محض، و ناتوانی و ضعف و عجزِ محض در برابر قدرت محض است، تازه به فقر ذاتی خود پی برده و صاحب چنین بینشی، موحّد حقیقی می باشد. استاد جوادی آملی می فرمایند: وقتی کسی بگوید من زحمت کشیدم و به جایی رسیدم، این نگاه قارونی است که گفت: «اِنَّما اُوتیتُهُ عَلیٰ عِلْمٍ عِنْدی­»[7]، امّا در مقابل، وقتی این قدرتها در اختیار یک موحّد قرار می گیرد و آن همه خضوع و کُرنشِ جنّ و انس را در برابر پروردگار خود می بیند، بمانند حضرت سلیمان(عَلَيهِ السَّلام) ندایِ «هذا مِنْ فَضْلِ رَبّی‏»[8] سر می دهد. اگر معلّم، موحّد نباشد، چند کلمه ای که یاد گرفت، منیّت او را احاطه می کند و فکر می کند که این قدرت و توانـایی از سوی خودش بوده و گرفتـار غرور و تکبّر می شود، ولی موحّدِ واقعی هرچه که علم و قدرت و مقامش بیشتر گردد، خاکساری و تواضع و فروتنی او افزایش می یابد.

«رسد آدمی به جایی که بجز خدا نبیند

                                         بنگر که تا چه حدّ است مکان آدمیت»[9]

     انسانِ موحّد یقین دارد که تمام اموراتش به حول و قوّة الهی است ولذا به هر موفّقیّتی نائل می­شود، همه را از خداوند می داند. نه تنها مقامات ظاهری، بلکه مقامات باطنی هم به حول و قوّة الهی هستند. انسان در هیچ یک از موفّقیّت های مادّی و معنوی اش مستقل نیست و همه فضل و عنایت خداوندی می باشد و چون شخصِ موحّـد، همه چیز را از خداوند می­دانـد، لذا بر ایمـان و تواضع اش افزوده می گردد. امّا غیرموحّد بدین سبب که هر آنچه را دارد از خودش می داند، لذا مغرور و متکبّر می گردد.

     وقتی علم در اختیار شخص موحّد قرار می گیرد، نور می شود «اَلْعِلْمُ نُورٌ يَقْذِفُهُ الله فی قَلْبِ مَنْ يَشاء»[10]، ولی وقتی در اختیار فرد غیرموحّد قرار می گیرد، حجاب می شود «اَلْعِلْمُ هُوَ الْحِجابُ الْاَکْبَر»[11].

     پس انسانِ موحّد به مرحله ای می رسد که یقین حاصل می کند خودش هیچ کاره است و همه کاره فقط خداوند می باشد و هرچه دارد از خداوند است.

«ما که باشیم ای تو ما را جان جان

                                                 تـا که مـا بـاشیم بـا تو در میـان

مـا نبـوديـم و تقـاضـامـان نبـود

                                                  لطـف تـو نـاگفتـة مـا می شنـود

نقـش بـاشـد پیـش نقّـاش و قلم

                                                  عاجز و بسته چو کودک در شکم»[12]

     اوج فقرباوری در وجود انسان های کامل و حضرات معصومین(عَلَيهِمُةالسَّلام)، نمایان است. آن بزرگواران مظاهر اعلای اوصاف خداوند و آیینه ای هستند که صورتِ صاحب جمال را نشان می دهند «به علی شناختم من بخدا قسم خدا را»[13]. انسان های کامل به معنای واقعیِ کلمه وجودشان از غیر خداوند خالی شده و از خداوند پر گشته است. وجود مقدّس حضرت پیامبر اکرم(صَلَّی اللهُ عَلَيهِ وَ آلِه) آنچنان به مقام فقرباوری رسیدند که فرمودند: «الْفَقْرُ فَخْری‏ وَ بِهِ اَفْتَخِرُ»[14]. بیان نورانی مذکور، این حقیقت را می رساند که آن حضرت به اشرف مخلوقات و اشرف انبیاء بودنشان افتخار نمی کنند، لکن به مقام فقرباوریشان فخر می نمایند. انسانهای غیرمعصوم هم به میزان وقوف به فقر ذاتی و فقرباوریِ خود، عبد و موحّد محسوب گشته و توحید در وجودشان متجلّی می گردد.

 

[1]- نيست حول و قوّه ای مگر به (اِذن) خداوندِ بلندمرتبة بزرگ (بيان نورانی حضرت پيامبر اکرم(صَلَّی اللهُ عَلَيهِ وَ آلِه)؛ بحارالانوار، ج2، ص63).

[2]- نيست تأثيرگذارنده ای در وجود مگر به (اِذن) خداوند (بحارالانوار، ج55، ص261).

[3]- کسی که شکرگزار نباشد نعمت دهنده ای از مخلوقات را، شکرگزار نخواهد بود خداوند عزّ و جلّ را (بحارالانوار، ج71،ص44).

[4]- ایمان نمی­آورند بیشتر ایشان به خداوند مگر آنکه ايشان مشرکـانند (مبارکه یوسف(عَلَيهِ السَّلام)/106).

[5]- بحارالانوار، ج9، ص106

[6]- و نيست توفيق من مگر از خداوند، بر او توکّل کردم و به سوی او بازمی گردم (مبارکه هود(عَلَيهِ السَّلام)/88).

[7]- اين است و جز اين نيست که داده شده ام آن را بر دانشی از جانب خودم (مبارکه قصص/88).

[8]- اين از فضل پروردگارم است (مبارکه نمل/40).

[9]- سعدی(عَلَيهِ الرَّحمَة)

[10]- علم نوری است که می افکند آن را خداوند در قلب کسی که بخواهد (مصباح الشّريعه، ص344).

[11]- علم، آن است حجاب بزرگتر (شرح دفتر دل  علامه حسن زاده آملی، تألیف صمدی آملی، ج1، ص187).

[12]- مولوی(عَلَيهِ الرَّحمَة)

[13]- شهريار(عَلَيهِ الرَّحمَة)

[14]- فقر فخر من است و به آن افتخار می کنم (بحارالانوار، ج69، ص30).