مطالبی در مورد آیۀ شریفۀ مورد بحث در جلسۀ سابق استفاده شد. در ادامۀ همان مطالب، دو مطلب قابل توجه می باشد که عبارتند از:

     مطلب اول، رضایت به کاری، به منزلۀ انجام همان کار: خدای سبحان یهود و بنی اسرائیلِ زمان حضرت پیامبر اسلام(صَلَّی اللهُ عَلَيهِ وَ آلِه) را به خلافکاری و ناسپاسی و رفع طور بالای سرشان متّهم می فرماید، درحالی که کسانی که مرتکب این جرائم شدند و کوه طور به عنوان کیفر الهی بالای سرشان قرار گرفت و آن پیمان شکنان و قاتلین حضرات انبیاء عظام(عَلَيهِمُ السَّلام)، مربوط به بنی اسرائیل و یهودِ زمان حضرت موسی(عَلَيهِ السَّلام) بود. حال، چرا خدای سبحان، جرم و تقصیر و پیمان شکنی های یهودِ گذشته و زمان حضرت موسی(عَلَيهِ السَّلام) را به یهـودِ زمـان حضرت پیـامبر اسـلام(صَلَّی اللهُ عَلَيهِ وَ آلِه) نسبت می دهد و می فرماید شما ناسپاسی و پیمان شکنی کردید، کوه طور بالای سرِ شما قرار گرفت، شما پیامبران را کشتید، درحالی که اینها مربوط به پدرانشان و یهودِ زمان حضرت موسی(عَلَيهِ السَّلام) است و اینان در زمان حضرت پیامبر اسلام(صَلَّی اللهُ عَلَيهِ وَ آلِه) زندگی می کردند؟ پاسخ این است که: رضایت از فعلِ قومی، بمانند انجام همان عمل است. یعنی تأیید و تصدیقِ عملِ قومی مانند این است که انسان، خود آن عمل را مرتکب شده است. حضرت پیامبر اسلام(صَلَّی اللهُ عَلَيهِ وَ آلِه) می فرمایند: «مَنْ اَحَبَّ عَمَلَ قَوْمٍ خَيْراً کانَ اَوْ شَرّاً کانَ کَمَنْ عَمِلَهُ»[1] هر که عمل گروهی را خوب یا بد دوست بدارد، گويی خود انجامش داده است. در مورد دیگری از حضرت امام علی(عَلَيهِ السَّلام) آمده است: «اَلرّاضی بِفِعْلِ قَوْمٍ كَالدّاخِلِ فيهِ مَعَهُم‏»[2] راضی شونده از عمل قومی، مانند داخل شونده به عمل ایشان است.

     قابل توجه است: سرور شهیدان و سالار آزادگان، حضرت اباعبدالله الحسین(عَلَيهِ السَّلام) را یک عدّۀ خاصی در روز عاشورا و در میدان کربلا شهید کردند، ولی در زیارت وارث می خوانیم: «فَلَعَنَ اللهُ اُمَّةً قَتَلَتْكَ وَ لَعَنَ اللهُ اُمَّةً ظَلَمَتْكَ وَ لَعَنَ اللهُ اُمَّةً سَمِعَتْ بِذلِكَ فَرَضِيَتْ بِهِ»[3] پس خداوند لعنت کند قومی را که شما را به شهادت رسانیدند و خداوند لعنت کند قومی را که به شما ظلم نمودند و خداوند لعنت کند قومی را که آن را شنیدند، پس به آن راضی شدند. یعنی رضایت از عمل قومی که آن بزرگوار را به شهادت رسانیدند، شرکت در همان جرم محسوب می گردد، همانطور که به قوم حضرت صالح(عَلَيهِ السَّلام)، ناقة الله به عنوان معجزه داده شده بود و تنها یک نفر این ناقه را به قتل رسانید، ولی خداوند به همۀ قوم نسبت داد و عذاب استیصالی برای تمام قوم نازل شد و دامن همه را گرفت، چراکه همگی به این کار رضایت داشتند. چه بسیار اَلحَمدُ لِله گفتن هايی که انسان را گرفتار کیفر الهی می کند، به عنوان نمونه: اگر بگویند فلان مؤمن را شهید کردند و کسی چون  رابطۀ خوبی بـا او نداشت، بگوید: «اَلحَمدُ لِله»، در آن عمل شریک می بـاشد و کیـفر الـهی دامن او را نيـز می گیرد. حضرت امام محمّدباقر(عَلَيهِ السَّلام) می فرمايند: «خداوند متعال به شعيب نبى(عَلَيهِ السَّلام) وحى كرد كه: من از قومت صدهزار نفر را عذاب مى‏كنم؛ چهل هزار نفر از افراد اشرار و شصت هزار نفر هم از خوبان، شعيب(عَلَيهِ السَّلام) گفت: پروردگارا! آنان را كه عذاب مى‏كنى نااهلانند، پس علّت عذاب خوبان چيست؟ پس خداوند عزّ و جلّ به او وحى كرد كه: آنها با اهل معصيت مدارا كردند و به خـاطر غضب من خشمگين نشدند»[4]. حال، معلوم می شود که چرا خدای سبحان جرم و فساد و تبهکـاریِ یهودِ گذشته را بـه یهـودِ زمـان حضرت پیـامبر اسلام(صَلَّی اللهُ عَلَيهِ وَ آلِه) نسبت می دهد. با توجه به اینکه قرآن کریم، کتاب جهـانی و جاودانی است و تعالیم و پیام های آن در هر زمانی زنده می باشد و همه را دربر می گیرد «وَ آخَرينَ مِنْهُمْ لَمّا يَلْحَقُوا بِهِمْ»[5]، لذا این هشدار و تلنگر قرآنی هم شامل همگان می گردد. اگر کسی عمل خیر قومی را تأیید کند، با آن عمل خیر شریک است، و در مقابل، اگر کار شرّی را که از گذشتگان یا دیگران صادر شده، تأیید کند، به حساب او هم گذاشته می شود و در جرم او شریک خواهد بود.

     مطلب دوم، طبع قلب، خطرناک ترینِ عقوبت ها و ثمرۀ گناهان عالمانه و عامدانه: قوم بنی اسرائیل به دلیل ناسپاسی و پیمان شکنی های بی دلیل، گرفتار زوال نعمت شدند و بزرگترین نعمتی که از این قوم سلب شد، قدرت درک حقایق بود. بالاترین کیفر الهی، طبع قلب و مُهر شدن دل و سلب قدرت تشخیص حق از باطل و توفیق درک معارف الهی است. اگر انسان هدایت می یابد، توسط واعظ درونی است. اما به دلیل ناسپاسی بنی اسرائیل قدرت تشخیص حقایق از آنها گرفته شد و سلب توفیق شدند. اگر خدای سبحان، دلی را نگشاید و نور و روشنایی در آن قرار ندهد، این نور از بیرون کسب کردنی نیست «وَ مَنْ لَمْ يَجْعَلِ اللهُ لَهُ نُوراً فَما لَهُ مِنْ نُورٍ»[6]. وقتی انسان گرفتار غضب الهی شد، قدرت تشخیص خیر و شر و راه و چاه و هدایت و ضلالت از او سلب می شود و چنین حالتی فاجعه است و محصول گناهان عالمانه و عامدانه می باشد. وقتی انسان می داند که فلان کار، جرم و گناه است، ولی باز آن را انجام می دهد، درواقع با خداوند ستیزه و محاربه می کند و در نتیجه قدرت تشخیص حقایق از او گرفته می شود و قلبش مهر می گردد. در مقابل، کسی که به هر آنچه از حق و حقیقت به او رسیده، عمل می نماید، بر نور عقل و فطرتش افزوده می شود و به درک های بالاتر راه می یابد که دیگران از آن محروم هستند.

     پس گناه عالمانه و آگاهانه موجب طبع قلب و گرفته شدن قدرت درک حقایق می گردد؛ به عنوان نمونه: کسی که زشتی و شناعت قضا شدن نماز صبح را می­داند و باز نماز صبحش قضا می شود، رفته رفته کدورت و ظلمت در قلب او ایجاد می گردد. یا کسی که وجوب رعایت حقوق والدین را می داند، ولی باز حقوقشان را ضایع می سازد و یا گناه غیبت و دروغ و... را می داند و عالمانه آنها را انجام می دهد، آرام آرام، نور فطرت او کمرنگ شده و نورانیّت و شفافیّت قلبش کاهش می یابد «لَهُمْ قُلُوبٌ لا يَفْقَهُونَ بِها وَ لَهُمْ اَعْيُنٌ لا يُبْصِرُونَ بِها وَ لَهُمْ آذانٌ لا يَسْمَعُونَ بِها‏»[7]. خدای سبحان به هر کسی قلب پاک و روح و جانِ روشن و شفّاف عنایت فرموده است و از جمله نعمت های عظیمه، داشتن جان پاک و شفاف است که امانت الهی می باشد. نعمت ایمان، توفیق الهی، قدرت درک معارف پروردگار و... بمانند نعمت اعضاء و جوارح ظاهری، امانت پروردگار هستند و انسان تا روز قیامت، در برابر چگونگیِ بهره گیری از امانت های الهی پاسخگوست «فَيَنْظُرَ كَيْفَ تَعْمَلُونَ»[8].

     انسان، هم اعمال خیر و صالح را با اعضاء و جوارح خدادادی انجام می دهد و هم اعمال زشت و ناصالح را، ولذا انجام اعمال خیر، سپاسگزاری از نعمت اعضـاء و جوارح بوده و بـاعث بینـایی قلب می گردد، و در مقابل، ارتکاب گناهان و معاصی، ناسپاسی از نعمت پروردگار بوده و موجب کدورت قلب می شوند. تمام نعمت ها امانت الهی هستند. چشم، گوش، دست، پا، عقل و هوش و قوای درونی و بیرونی امانت پروردگار هستند که بالاترینِ آنها جان پاک و روشن است که خدای سبحان به هر کسی عنایت فرموده است. وجود مقدّس امام صادق(عَلَيهِ السَّلام) می­فرمایند: «وقتی انسان مرتکب گناه شود، در قلب او نقطۀ سیاهی ایجاد می شود، پس اگر توبه کرد، آن نقطۀ سیاه محو می شود، و اگر اضافه کرد (گناه را)، اضافه می شود (سیاهی)، تا اینکه غلبه می کند بر قلبش پس رستگار نمی شود بعد از آن هرگز»[9]. البته راهِ توبه بر روی تمام انسانها باز است و بیان نورانی مذکور بدین معنا نیست که دیگر راه توبه و برگشت و جبران بر روی کسی که قلبش مهر شده، بسته می شود. اما کسانی که بار اول مرتکب گناه می شوند، گناه برای آنها بسیار سنگین است و سنگینی گناه، آنان را تحت فشار قرار می دهد، ولی در اثر تکرار، این حالت رفع می شود و سنگینی گناه  و ظلمت معصیت را احساس نمی کنند و به عبارت دیگر، در اثر تکرار معاصی، قباحت و زشتی گناهان از بین می روند تا آنجا که گناه برای ایشان عادی می شود و در اثر اصرار بر گنـاه از این مرحله هم بالاتر رفته و گنـاه برایشان زینت می یابد «زُيِّنَ لَهُمْ سُوءُ اَعْمالِهِم‏»[10]، و به روزی می افتند که به گناه و معصیت افتخار می کنند!

     همانطور که صعود انسان بی نهایت است و می تواند از فرشته هم بالاتر رود، سقوط او نیز بی نهایت است. خداوند متعال سه گروه موجود آفرید: انسان، حیوان و مَلَک. به حیوان شهوت داد و عقل نداد، به مَلَک عقل داد و شهوت نداد و به انسان هر دو را داد. یعنی او را مجهّز به عقل و شهوت فرمود. حال اگر انسان بر اساس عقلی که به او داده شده، بر مدار عبودیّت حرکت کند، آرام آرام مقامش از فرشته بالاتر می رود، لکن در اثر تبعیّت از شهوات و مدفون کردن عقل، مقامش از حیوان هم پایین تر می آید «اُولئِكَ كَالْاَنْعامِ بَلْ هُمْ اَضَل‏»[11].

«از جمـادی مُردم و نــامی شـدم

                                                    وز نـمـا مـردم بـه حیـوان برزدم

مـردم از حـیـوانی و آدم شــدم

                                                    پس چه ترسم کی ز مردن کم شدم

حمـلـۀ دیـگـر بـمیـرم از بـشر

                                                    تـا بـر آرم از مـلایـک پـر و سـر

وز ملـک هم بـایدم جستن ز جـو

                                                    کـُلُّ شَـیءٍ هـالِـکٌ اِلّـا وَجـهـه

بـار دیـگر از ملـک قربــان شوم

                                                    آنـچـه انـدر وهم نـایـد آن شوم

پس عدم گردم عدم چون ارغنون

                                                   گویـدم کـه اِنّـا اِلَیـهِ راجِـعـون»[12]

     خداوند متعال قلب و روح شفاف را در بدو خلقت به همۀ بندگانش عنایت فرموده است، لکن خوشا به حال کسانی که آن قلب و روح شفّاف را از آسیب ها حفظ کرده و به هنگام مرگ، این امانت الهی را سالم به خودش برمی گردانند و اگر هم لکه ای بر روی آن افتاده باشد، آن را با توبه و انابه پاک می سازند. اما کسانی که آن قلبِ شفّاف و نورانی را در اثر تکرار گناهان و معـاصی و تبهکاری ها و بیراهه روی ها به سنگ سیاه تبدیل می کنند «فَهِیَ كَالْحِجارَةِ اَوْ اَشَدُّ قَسْوَة»[13]، از حیوان هم پست تر می گردند.

 

[1]- نهج الفصاحه، حديث2810

[2]- نهج البلاغه، فرازی از حکمت154

[3]- مفاتیح الجنان، فرازی از زیارت وارث

[4]- اَوْحَى اللَّهُ اِلى شُعَيْبٍ النَّبِيِّ(عَلَيهِ السَّلام) اَنّی مُعَذِّبٌ مِنْ قَوْمِكَ مِائَةَ اَلْفٍ اَرْبَعينَ اَلْفاً مِنْ شِرارِهِمْ وَ سِتّينَ اَلْفاً مِنْ خِيارِهِمْ فَقالَ(عَلَيهِ السَّلام) يا رَبِّ هؤُلاءِ الْاَشْرارُ فَما بالُ الْاَخْيارِ فَاَوْحَى اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ اِلَيْهِ داهَنُوا اَهْلَ الْمَعاصی وَ لَمْ يَغْضَبُوا لِغَضَبی‏ (تفصيل وسائل الشّيعه، ج16، ص146).

[5]- و دیگران از ایشان که هنوز ملحق نشده اند به ایشان (مبارکه جمعه/3).

[6]- و کسی که قرار ندهد خداوند برای او نوری، پس نمی باشد برای او هیچ نوری (مبارکه نور/40).

[7]- برای ایشان است قلب هایی که نمی فهمند به وسيلۀ آن و برای ایشان است چشم هایی که نمی بینند با آن و برای ایشان است گوش هایی که نمی شنوند با آن (مبارکة اعراف/179).

[8]- پس می نگرد که چگونه عمل می کنید (مبارکه اعراف/129).

[9]- اِذا اَذْنَبَ الرَّجُلُ خَرَجَ فی قَلْبِهِ نُكْتَةٌ سَوْداءُ فَاِنْ تابَ انْمَحَتْ وَ اِنْ زادَ زادَتْ حَتّى تَغْلِبَ عَلى قَلْبِهِ فَلا يُفْلِحُ بَعْدَها اَبَداً (الکافی ج2، ص271).

[10]- زینت داده شد برای ایشان بدی اعمالشان (مبارکه توبه/37).

[11]- آن گروه مانند چهارپایان هستند، بلکه ایشان گمراه ترند (مبارکه اعراف/179).

[12]- مثنوی مولوی(عَلَيهِ الرَّحمَة)

[13]- پس آن مانند سنگ است يا شديدتر از لحاظ قساوت (مبارکه بقره/۷۴).